خسته شدم...
خسته شدم میخواهم در آغوش گرمت آرام گیرم
خسته شدم بس که از سرما لرزیدم بس که این
کوره راه ترس آور زندگی را هراسان پیمودم زخم
پاهایم به من میخندند ........
خسته شدم بس که تنها دویدم .اشک گونه هایم
را پاک کن و بر پیشانیم بوسه بزن ...
میخواهم با تو گریه کنم...خسته شدم بس که
تنها گریه کردم...میخواهم دستهایم را به گردنت
بیاویزم وشانه هایت راببوسم ...خسته شدم بس
که تنها ایستادم...
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۳/۰۹ ساعت 0:20 توسط یالثارات الحسین
|